... حس ِ پنهان
مامان جون خسته ام ... خسته ام از تنها بودن توی جمع ... دورو برم شلوغه اما احساس می کنم باز هم تنهام ... دلم تورو می خواد ... دلم آغوش گرم تو و نوازش های مادرانه تورو می خواد ... خیلی کم تجربه کردم اما می دونم امن ترین جای دنیاست... چقدر سخته وقتی یه لحظه دلت می خواد مامانت بود و بغلت می کرد، دستاشو باز میکرد ومیرفتی تو آغوشش اما..... گاهی دلم می گیره از بی تو بودن ... گاهی می خوام بیام بشینم روبروت و درد و دل کنم باهات ... و گاهی چقـــــــدر بچه می شم! چون جز تو هیشکی و هیچّــــــی رو نمی خوام ... پ ن: خدایا؛می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم؛
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد ...
نوشته شده در پنج شنبه 90/9/17ساعت
11:27 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |
Design By : Pichak |