... حس ِ پنهان
صدا؛ باز هم صدا... صدای سم اسبان و نعل سواران... صدای شیون و ناله و درد که آمیخته است با صدای قهقهه مستانه که آسمان را شرمنده این همه تیرگی کرده و سنگ را از سرسختی این همه قلب سنگین شده آب می کند... صدا؛ باز هم همان صداست. تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ میشنوی و سکوت می کنی یا اسبت را زین کرده و همراهی میکنی؟ با که همراه خواهی بود؟ کدامین جبهه را انتخاب خواهی کرد؟ روبروی کدام صف خواهی ایستاد؟ شمشیر بر روی که خواهی کشید؟ کدام خون را بر زمین خواهی ریخت؟خودت را به جبهه حق خواهی رساند یا اسبت را پیشکش خواهی کرد؟ می مانی یا می روی؟ میشنوی و می نشینی و سر بر آخور تزئین شده دنیوی یا اخروی خویش می کنی یا دنیا و اخری را پس می زنی و مولا را انتخاب می کنی؟ می مانی و مینشینی و قرآن و حدیث می خوانی و به دیگران یاد می دهی یا شمشیر می کشی و به یاری قرآن ناطق زمان خویش می شتابی؟ می مانی و می نشینی و جنگ دو جبهه حق و باطل را تحلیل می کنی یا حق را تشخیص داده و به یاری جبهه حق می شتابی؟ می مانی و می نشینی تا جنگ حق و باطل تمام شود و خون حق بر زمین بریزد تا قلم برداری و در رسای خون ریخته شده شعر و نثر بنویسی و تصویر کنی برای آیندگان یا قلم و دفتر بر زمین گذاشته و صف حق علیه باطل را مزین به حضور سربازی دیگر می کنی؟ چه میکنی؟ چه خواهی کرد؟ جای تو در این عاشورای مدام و کربلای همیشگی کجاست؟ امامت را یافته ای یا حیران امامی یا بی خیالش شده ای؟! برای یاری امامت چه به کف آورده ای؟ با چه چیز به یاری اش می شتابی؟ باز هم صداست. ... باز هم صدا می آید.... صدای اسبانی که برای آرایش جبهه راهی کربلا می شوند. صدای پوتین ها و چکمه ها و چکاچک شمشیرهاست. ... صدای هروله و همهمه است. بشتاب. سکوت جایز نیست.... بشتاب... تا به شیهه نرسیده بشتاب...!
نویسنده : محمد حسین طاهری خسروشاهی....
صدا...
Design By : Pichak |