... حس ِ پنهان
قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا...
قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی...
قصه جستو جو.قصه از هر کجا تا او...
قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصة تنیدن و پاره کردن...
قصه به درآمدن، قصه پرواز. . .
من اما هنوز اول قصهام . . .
قصه همان دلی که روی اولین پله مانده است،
دلی که از بالا بلندی واهمه دارد، از افتادن. . .
پایین پای نردبانت چقدر دل افتاده است!
دست دلم را میگیری؟ مواظبی که نیفتد؟
من هنوز اول قصهام . . .
قصه هزار راه و یک نشانی. نشانیات را اما گم کردهام. باد وزید و نشانیات را بُرد.
نشانیات را دوباره به من میدهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟
من هنوز اول قصهام...
قصه پیله و پروانه، کسی پیله بافتن را یادم نداده است. به من میگویی پیلهام را چطوری ببافم؟
دو بال ناتمام و یک آسمان . . .
من هنوز اول قصهام. . .
اول قصه. . .
پ.ن:خودم اصلا این آپو دوست ندارم وازش خوشم نمیاد..فقط خواستم آپ کنم...همین...
Design By : Pichak |