... حس ِ پنهان
ده ها رنگین کمان ، در دهان ما نطفه می بست
و بیرنگی ، کمیاب ترین چیزها بود !
اگر شکستن قلب و غرور ، صدا داشت
عاشقان ، سکوت شب را ویران میکردند !
اگر به راستی ، خواستن ، توانستن بود
محال نبود وصال !
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند !
اگر گناه وزن داشت
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند
و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم !
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمی کردیم !
اگر دیوار نبود ، نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم !
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم !
هیچ رنجی ، بدون گنج نبود
ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند !
اگر همه ثروت داشتند
دل ها ، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند !
اما بی گمان ، صفا و سادگی می مرد ، اگر همه ثروت داشتند !
اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی ، بی ارزشترین کالا بود !
ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید !
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم ؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم ؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم ؟
آری !!! بی گمان ، پیش از اینها مرده بودیم !
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند. !
اگر خداوند ؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد !
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا !!!
آنگاه نمیدانم ؟؟؟
به راستی خداوند ، کدامیک را می پذیرفت?
Design By : Pichak |