سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

...استادباموی بلندوسپیدو سبیل ازبناگوش دررفته،باکمری خمیده وعصایی دردست،آرام ازماشین پیاده میشود.چندین میکروب گردن کلف دورش رو گرفتنو اونو اسکورت کردن.           شهردار جلو میرود ودست استاد رو می بوسد.سپس به او خوش آمد می گوید.همه ی مسوولان منطقه ی دهان بابابزرگ،صاف وشق ورق،ساکت وبه ردیف ایستاده اند.استادبدون اینکه حرفی بزندویا حتی سرش رابلندکند،ازمقابل آنها میگذردو واردموزه میشود.برنامه استاد اینه که ازموزه بازدیدکندودوباره برگرددبه دهان نسرین خانم.آقای شهردار ومدیرکل تشریفات به اوتوضیح میدهند:

«این یک تکه بال مگس،پنجاه سال پیش،موقعی که بابابزرگ داشت،یک انگشت قره قروت رومزمزه میکرد،وارد دهانش شد.این تکه بال مگس ،یک تکه ی استثنایی است.درآن زمان به خاطرنبودن تحصیلات وفرهنگ میکروبب،بسیاری ازمیکروب ها،بیمارودرمعرض مرگ بودند‍؛اما این تکه بال مگس مثل یک معجزه بود.

_این یک سنگریزه است.وقتی بابابزرگ تخمه های بوداده را مشت مشت توی دهانش می ریخت وخرت خرت می جویید،این سنگریزه وارد دهانش شدوباعث شد،قسمتی ازیکی ازدندان هایش بشکندوکلی جا وغذا برای جامعه میکروبی مهیا شود.

...این جسدمومیایی شده ی یک شپش شصت ساله است.آن وقت ها بابابزرگ کوچک بودوموهای بلندی داشت.او هیچ وقت موهاشو شانه نمی کردو نمی شست.به خاطر همین،موقع غذاخوردن موهاش می ریخت توغذاش.یک روز یکی ازموهاش روهمراه باغذا برد تودهنش وکلی شپش وارد دهنش شد.این شپش،درشت ترین شپش آن دوران است که مسئولان آن زمان،آنرا مومیایی کردند تایادگاری باشد،برای آیندگان...» 

مسئولان همی طور توضیح میدهندواستاد بزرگ بدون یک کلمه حرف،سرش راتکان میدهد وعینکش را عقب جلو میکند. یکدفعه بویی در دهان بابابزرگ می پیچد.همه دوروبرشون رو نگاه میکنن.ناگهان،چشم های استاد گرد میشود...    (ادامه دارد)


نوشته شده در جمعه 87/8/17ساعت 11:53 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |


Design By : Pichak