سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

مثل یک مهمان ناخوانده وارد شد . حضورش ناگهانی نبود ، انگار عادت
کرده بود که بدون درب زدن وارد شود . خودش بود ، شیطان .
گفتم باز هم تو ! اقلاً در بزن و وارد شو
!
قهقهه سرداد و گفت : با دستهای بسته که نمیشه در زد . ببین

بعضی از آدمها دست مرا هم از پشت بسته اند .
بیچاره راست می گفت ، دستهایش از پشت بسته شده بود . گفتم

لعنت بر شیطان ، حق با توست . خُب چه فرمایشی داشتید؟
قیافه حق بجانبی گرفت و گفت : چه حرفها !!! من سایه به سایه
همراه همه آدمها هستم . هزاران سال است که حتی یک لحظه هم
استراحت نداشته ام .
گفتم : کار و بارت چطوره ؟

آهی کشید و گفت : نپرس ، کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره .
دست هر کی را گرفتیم و به یک جایی رسوندیم فقط لعن و نفرینش

نصیب ما شد .
گفتم : ببین شیطان رجیم ، سه تا سوال داشتم - گفت :خواهش میکنم

، هزارتا سئوال کن .
گفتم : اول بگو ببینم تو چرا شیطان شدی ؟

گفت : ای بابا ! این هم از اون حرفهاست - من فقط برابر آدم سجده
نکردم و با اون همه دب دبه و کب کبه ام از عالم فرشتگان رانده شدم ،
اما شما آدمها زورتون میاد جلوی خدا هم سجده کنید .
بیچاره راست می گفت
.
گفتم : سئوال دوم اینکه بیشتر وقتها را کجا میگذرونی ؟

گفت : این سئوالت ب‍َدَک نیست من بیشتر وقتها در کاخها ، پشت
میزهای ریاست ، توی جیبهای گَل و گشاد ، توی جاهای رنگارنگ ،
توی چشمها ، روی زبانها ، توی پاها و خلاصه همه جا هستم .
گفتم : آخرین سوالم اینه که تو کجایی هستی ؟

زد زیر خنده و حالا نخند و کی بخند . آنگاه گفت : ما همین جایی
هستیم ، هم ولایتی خودتون ، یعنی تبعیدی همین آب و خاکیم ، اصلاً
ما خونه زاد هستیم .
داشت همینطوری وراجی میکرد که خوابم برد . ولی لعنت بر شیطان ،

توی خواب هم دست بردار نیست.

                                        
نوشته شده در چهارشنبه 87/11/16ساعت 10:17 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |

می‌گن یه روز جبرئیل می‌ره پیش خدا گلایه می‌کنه که:‌آخه خدا؟ این چه وضعیه آخه؟ ما یه مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر می‌کنن اومدن خونه باباشون! بجای لباس و ردای سفید، همشون لباسهای مارک‌دار و آنچنانی می‌پوشن! هیچکدومشون از بالهاشون استفاده نمی‌کنن، می‌گن بدون بنز و بی‌ام‌و جایی نمی‌رن! اون بوق و کرنای من هم گم شده، یکی از همین‌ها دو ماه پیش قرض گرفتش و دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو کردم. امروز تمیز می‌کنم، فردا دوباره پره از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه! من حتی دیدم بعضی‌هاشون کاسبی می‌کنن و هاله های بالاسرشون رو به بقیه می‌فروشن!

خدا میگه:‌ ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه،‌ فرزندان من هستن و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. این‌ها هم که گفتی خیلی بد نیست! برو یه زنگی به شیطان بزن تا بفهمی مشکل واقعی یعنی چی!

جبرییل زنگ میزنه به جناب شیطان. دو سه بار می‌ره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب می‌ده: جهنم. بفرمایید؟

جبرییل میگه:‌ آقا خیلی سرت شلوغه انگار!

شیطان آهی می‌کشه میگه:‌ نگو که دلم خونه. این ایرانی‌ها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نذاشتن! تا روم رو می‌کنم اینطرف، یه آتیشی دارن اون‌طرف به پا می‌کنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!...حالا هم که .... ای داد!!! آقا نکن! جبرییل جان، من برم... اینها دارن آتش جهنم رو خاموش می‌کنن که جاش کولر گازی نصب کنن!

                                         


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/10ساعت 10:0 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

بیا تا گل برافشانیم ومی درساغراندازیم فلک راسقف بشکافیم وطرحی نودر اندازیم...

روزی که تو باز آیی / من قلب جوانم را / چون پرچم پیروزی/
برخواهم داشت / وین بیرق خونین را / بر بام بلند تو خواهم افراشت.

این خواست یک جوان ایرانیست فقط میگویم: بیا...


نوشته شده در شنبه 87/11/5ساعت 10:24 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

یکی ازروزهای سردزمستانی،آقایی سوارموتور میشه.به دلیل اینکه ازسرمای هوادرامان باشه،یک بادگیرمی پوشه.ازشانس بدموتورسوار،زیپ بادگیرخراب بود.به همین دلیل اونوبرعکس می پوشه.یعنی زیپ بادگیر پشت راننده قرارمیگیره وراه میفته.توراه تصادف میکنه.مردم جمع میشن ومی بینندکه گردن موتورسوار برگشته به سمت عقب.یکی میگه:آقا تاگردنش گرمه بگردونین سرجاش.وقتی گردنو برمیگردونن می بینندکه،وااای،چه اشتباهی کردن ؛گردن سرجاش بوده،یارو بادگیرو برعکس پوشیده بوده!!                   ***

رییس:خجالت نمی کشی تواداره داری جدول حل میکنی؟

کارمند:چکارکنیم قربان ،این سروصدای ماشینا که نمیذاره آدم بخوابه!

***

رییس کیست؟رییس کسی است که وقتی شمازودمی آیید،اودیرمی آیدو وقتی شمادیرمی  آیید،او زود می آید!            


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/3ساعت 8:58 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

مادر جوانی که به سرطان مبتلا بود واوضاع وخیمی داشت بعد ازدرمان های اولیه از بیمارستان مرخص شد و به خانه برگشت. وقتی وارد خانه شد،روی صندلی آشپزخانه نشست.

پسرش بدون اینکه داخل آشپزخانه شود دردرگاهی ایستادوبا کنجکاوی به موهای ریخته مادرش نگاه کرد.درحالی که مادر سعی می کرد حرفهایی به زبان بیاورد تا وضع موجود رابرای پسرش توجیه کند،پسرمادرش رادرآغوش گرفت.مادردرجواب نگاه معنی دار وپرسشگرپسرش تنهاتوانست بگوید:من هنوزامیدوارم که خوب شوم .

پسر کوچک از جا برخاست وباصداقت به مادر گفت:موهایت ریخته ولی قلبت،همان قلب مهربان وامیدوار گذشته است.

مادر در حالیکه اشک درچشمانش حلقه زده بود باخود زمزمه کرد:

بعضی اوقات امیدواری بهترین وکوتاهترین راه درمان است وتنهاپاسخی است که میتوان به نگاه امیدوارداد،هرچندکه پایان این امیدواری تلخ وبی نتیجه باشد!


نوشته شده در پنج شنبه 87/9/28ساعت 10:59 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |

ساعت 3 شب بودکه تلفن،پسری را از خواب بیدارکرد.پشت خط مادرش بود.پسربا عصبانیت گفت:چرا این وقت شب مرا از خواب بیدارکردی؟

مادرگفت:25 سال قبل درهمین موقع شب،تو مرا ازخواب بیدارکردی.فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.

پسراز اینکه دل مادرش را شکسته بود تاصبح خوابش نبرد.صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت.

مادر دیگر دراین دنیا نبود!

 


نوشته شده در دوشنبه 87/9/25ساعت 8:54 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

هیچ معلوم هست توکله ی شمانسل سومیاچی میگذره؟آدم نمیدونه به کدوم سازتون برقصه.آدم نمیدونه،چه طوری وباچه زبونی باهاتون حرف بزنه.هرچی میگیم یه جواب حاضرو آماده توآستینتون دارید.کوچک ترین چیزبراتون یه غصه میشه؛یه غصه ی بزرگ که راه حلی هم براش وجودنداره. هرکی باهاتون مخالفت کنه،به نظرتون فکرش غلطه.هرکی باهاتون موافق نباشه،فکرش امروزی نیست.هرکی بخواد نصیحتتون کنه،به نظرتون دوره،زمونه این حرفا گذشته.به نظرتون تاریخ مصرفش تموم شده.گرفتید میخوام چی بگم؟بهتون برنخوره ها!اما نمیدونم چرا نمیخواید قبول کنید که گاهی هم شمااشتباه میکنید.

نمیخواید قبول کنید که گاهی هم شماراهتونو اشتباه میرید.نمیدونم چرانمیخواید قبول کنیدکه خیلی چیزهارو میشه راحت باهاشون کناراومد.آدم عاقل کسیه که گاهیم کوتاه بیاد.کسی که حرف دیگرانو گوش کنه،بعد اونچه صلاحشه انجام بده.نه اون کسی که غُدبازی دربیاره وحرف هیچ کسیرو گوش نکنه.نه اونی که دوتا پاشو بکنه تویه کفشو و الاّوبلاّ روی حرف خودش پافشاری کنه.آدم عاقل اونجاست که گاهی ازدریچه نگاه دیگران به مسایل نگاه کنه.اونیه که خط فاصله هارو پاک کنه.کسی که ازشکست هاوپیروزی هاش درس بگیره وبدونه که همیشه وقت برای تجربه کردن نیست.کسی که قیمت هرچیزی دستش باشه وزیادی هم به خودش اطمینان نداشته باشه.                        فکر کنم الان قیافتون این شکلی شده:


نوشته شده در شنبه 87/9/23ساعت 8:31 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

چندین سال پیش،دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطرنابینا بودنش ازخویش متنفر بود.او ازهمه نفرت داشت الا نامزدش.روزی،دختر به پسرگفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند،آن روز،روز ازدواجش خواهدبود.

تا این که شانس به او روی آوردوشخصی حاضرشد تا یک جفت چشم به دختراهدا کند. آن گاه بودکه توانست همه چیز،ازجمله نامزدش راببیند.پسرشادمانه ازدختر پرسید:آیا زمان ازدواج مافرارسیده؟

دختروقتی که دیدپسر نابینا است،شوکه شد!بنابراین در پاسخ گفت:متاسفم،نمی تونم باهات ازدواج کنم،آخه تو نابینایی. پسردرحالی که اشک ازچشمانش جاری بود،سرش را پایین انداخت وازکنار تخت دختر دورشد.

سپس روبه دخترکردوگفت: بسیارخوب فقط ازت خواهش میکنم مراقب چشمان من باش!


نوشته شده در سه شنبه 87/9/19ساعت 5:30 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

 ای خدا هارد دلم فورمت مکن                             فیلد من را خالی از برکت مکن

Option غم را خدایا on مکن                                فایل اشکم را خدایا runمکن

Deltreeکن شاخه های غصه را                            سردی و افسردگی را،هر سه را

Jumperشادی بیا تا setکنیم                                سیستم اندوه را reset کنیم

نام تو password درهای بهشت                            ادرس e-mail سایت سرنوشت

ای خدا روز ازل cad داشتی                                ماوس بود اما مگر pad داشتی

که چنین طرح 3d میزدی                                      طرح خود بر روی cd میزدی

تا نیفتد bugدر اندیشه مان                                  تا که ویروسی نگردد ریشه مان

ای خدا از بهر ما ایمن  فرست                               بهر دلهای پر اتش fan فرست

ای خدا حرف دلم باکی زنم                                  Help می خواهم که f1 می زنم


نوشته شده در جمعه 87/9/15ساعت 1:18 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

منسوبات متولدین آذر:

1.نشان:کمان یاکمانگیر 2.سیاره:مشتری 3.عنصر:آب 4.عددموافق:(0و3) 5.سنگهای موافق:یاقوت اصغر وفیروزه 6.سنگهای مخالف:عقیق ویاقوت کبود 7.فلزات موافق:طلا،آهن،روی 8.رنگ:آبی،سبز،سفیدوارغوانی 9.روز موافق:پنجشنبه 10.سمت موافق:شرق وشمال شرقی 11.رابطه بین متولدین ماههای دیگر:بامتولدین فروردین ومرداد،خیلی خوب،با مهروبهمن ،خوب،باخردادوشهریور واسفند،بد،بااردیبهشت وتیروآبان ودی،دشمن 12.بیماریها: امراض:عصبی،خونی،گلو،کبدی وداخلی،فشارخون،درد زانوها،درد رانها وروماتیسم 13.عضو حساس:ران ها 14:طبع:گرم وخشک 15:مشاغل مناسب:مهندس،معلم،استاد،مدیرورییس،مربی،پزشک،داور،شاغل درامور معاملاتی.

مشخصات کلی متولین آذر:

متولدین این ماه عموما افرادی:مستقل،خودمختار،بااراده،باهوش،بانشاط،سازگار،علاقه مندبه تعلیم وتربیت،کنجکاو،خوش شانس،حق طلب،خون گرم،با معلومات،طالب ورزش وشهرت،اهل زدوبند،علاقه مندبه سیروسفر،باهوش .اهل تجربه،اجتماعی،انعطاف پذیر،طالب آزادی،مستعدفرار ازمسءولیت،گاه دعوایی وزودرنج،گاه کم توجه وبی دقت،گاه بی انضباط وبدزبان و ولخرج،اغلب خوش گذران،مهمان دوست وگاه کنجکاو واهل پرسش وپاسخ.

خصوصیات زنان متولدین آذر:

زنان متولداین ماه عموما خلاق،فعال،احساساتی،مهمان دوست،بی ریا،پول خرج کن،اغلب بی نظم وانضباط،رک گو،صادق وصمیمی،خودمختار،آزادی طلب،علاقه مندبه سیروسفر،علاقه مندبه ورزش(به خصوص کوه نوردی)،بی تفاوت نسبت به جنس مخالف،بین خود وجنس مخالف فرقی نمیبیند،بی توجه به حرف مردم،به دلیل اعتمادزیاد بادیگران،گاه فریب چاپلوسان رامی خورد،عموما تنبل وخوشگذران ودست ودل باز،علاقه مندبه غذاهای خوب،همبازی خوب برای کودکان،علاقه مند به تأتر وسینما وکارهای هنری.

«اگر دوست داشتید به نوشتن فال ادامه بدم،برام بنویسید(نظر)»


نوشته شده در دوشنبه 87/9/11ساعت 10:56 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak