سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

 

سال 90 هم گذشت... 

با همه ی دل تنگی هاش...دل گیری هاش..دل خوشی هاش...دل پر کشیدن هاش....

هرگز جسارت ِ این را ندارم بگویم سال ِ 90 برایم سال ِ خوبی نبود...

سال ِ بد نداریم...حتی اگر یک سال در مجموع برایمان خوب نباشد،لابه لای 365 روزش آن قدر اوقات ِ خوب داشته ایم که حق نداریم به آن سال بگوییم سال ِ بد...

خدا آن قدر اتفاقات ِ مختلف ِ زندگی ام را که هیچ ربطی به هم نداشتند،قشنگ تدوین کرد و کنار ِ هم چید که

حالا وقتی بعد از یک سال درست مثل ِ یک فیلم ِ تدوین شده ی آماده از جلوی چشمم می گذرد،

تازه می فهمم منظورش از آن اتفاقات چه بوده...!

امسال فارغ از اتفاقات ِ ریز و درشت ِ زندگی ام،چند روز و شب ِخیلی پررنگ داشتم...

بعضی هایشان شدند جزئی از وجودم بس که دوستشان داشتم...

از این شب و روزهای پررنگ ولی چندتایشان تلخ بودند...تلخی شان آن قدر غلظت ِ بالایی داشت که میان ِ 12ماه،نه گم شدند و نه فراموش...

این جور شب و روزها،منظورم همان هایی است که یا خیلی شیرین اند یا خیلی تلخ...!

مثل ِ قانون ِ پایستگی ِ انرژی می مانند!یعنی از بین نمی روند و از یاد هم نمی روند بلکه از سالی به سال ِ دیگر منتقل می شوند...!!

اما فعلا دلم می خواهد هرچه غم وناراحتی و از این جور چیزها در دل دارم،بگذارم درون ِ یک بُقچه،بگذارم بیرون از دلم، برای یک وقت ِ دیگر...

اصلا" شاید هم برای هیچ وقت...

این روزها هیچ حوصله ی غصه ندارم...

حوصله ی غصه های بقیه را هم...

آن قدر بهانه هست برای شاد بودن،که فعلا" یک چند روزی همه باید تعطیل کنند این بساط ِ دلگیر بودن هایشان را...

خدایا...خودت کمک کن...


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/2ساعت 5:49 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |


Design By : Pichak