سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

سه سالگی‏اش بر مدار عاشورا می‏چرخد...

اتفاقی که طنین خنده‏های کودکانه‏اش را به غارت می‏برد،

در عطش می‏ماند و می‏گدازد...

فرات از چشمانش مهاجرت می‏کند...

بی‏پناهی‏اش، در تمام بیابان‏ها تکثیر می‏شود...

این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است...

گرچه سه سال بیشتر ندارد، اما صدسال شکایت از این اندک سال دارد؛

شکایت‏هایی که تاب باز گفتن‏شان را ندارد. بغض‏ها روی هم جمع شده است و به یک‏باره می‏خواهد فوران کند؛

 آن هم در میان خرابه‏ای در یک شهر بزرگ که مردمانش یک روز تمام را بر آنان سنگ زده‏اند و بر غم کاروان افزوده‏اند و اینک رفته‏اند تا

آسوده بخوابند؛

 آسودگی‏شان را صدای گریه کودکی سه ساله برهم می‏زند. سه سال بیشتر ندارد،

 اما صدای گریه‏اش، خواب آسوده یک شهر را برهم می‏زند...

 و چقـــــدر زود صدایش خــ ــ ــــامــــوش شد . . .!



نوشته شده در دوشنبه 90/9/7ساعت 7:12 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |


Design By : Pichak