سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

هیاهوی افکارم در کفش های خواب نمک می ریزند(1)...
و آرامش قهر کنان پشت کوه های بلند پنهان می شود..
چشم هایم را که می بندم ،
در نگاهم جاده ای ست به درازای فاصله ی آدم ها ...
 ناهموار چون زندگی...
و همسفر من تنها کفش هاییست که امتحان معرفت پس داده اند...


خاطرات طغیان می کنند از ذهن آشفته ام ..
هر یک از آن ها تقدیم به جاده می شود با گام هایم...
ردی از خاطرات در جاده جاریست...
با این همه نشانه که بر جای می گذارم،
باز هم کسی پیدایم نمی کند...
شیرینی ته ِ راه ،جبران خستگی جاده هست...!؟


...
فنجان قهوه ی سردشده در دستانم،
زنگ هشداریست برای من که دوباره در دریای افکارم، غـــــــرق شده ام...

 ***
پ.ن : 1)در قدیم مردم بر این عقیده بودند که اگر در کفش مهمانی نمکـ بریزنـد،او از خانه  میزبان دور میـــشود...

پ.ن2:تو کــه هیـــچ وقتــ از دنیایِ من پــاک نمـی شوی...

            فقـط گاهی رنگ می بـــازی...

            خودم... با همـــان بغض ِ همیشگی... 

             مداد رنگی های کودکی هایم رامی آورم و دوباره رنگــت می کنم...

       رنگ و رو که پیدا کـــردی،دوبـــاره می روی و بــاز هم،

            مــن می مــانم و

         حسرتِ کوچکــ شدنِ مداد رنگی هایم.... 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/14ساعت 1:50 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |


Design By : Pichak